مانی عزیز تر از جانممانی عزیز تر از جانم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

برای مرد فردا............مانی

واکنش گل پسری به تلفن و آیفون

وقتی که تلفن زنگ می خوره این روزا دیگه نمی تونم تلفنی صحبت کنم با وجود گل پسری مثل شما آخه همش می خوای گوشی رو بگیری یا بخوریش یا به صفحه اش خیره شی تازه دیروز یواشکی گوشی رو برداشتی و چندبار دکمه ی هشت رو فشار دادی خوشم میاد شماره های روند رو میگیری.می ترسم مزاحم تلفنی هم بشی همین روزا...وقتی که از پشت خط صدات می زنن خیلی ذوق می کنی و قیافه ات دیدنی میشه چون هم می خندی هم شکل یه علامت سوال گنده می شی؟؟؟از چی این همه تعجب می کنی؟؟؟ اینکه چه طور میشه آدما تو گوشی جا بشن؟؟؟خیلی دوست دارم ببینم دنیای ما رو چطوری میبینی؟ تازه دمدمای اومدن بابایی می برمت جلوی آیفون و روشنش می کنم شما هم انگار که شرطی شده باشی شروع به غان وغون میکنی ه...
9 مرداد 1391

جیغ بنفش

جیغ مردونه ی گل پسری   چند روزه که بد عنق شدی,نمی دونیم مشکلت چیه همش توجه می خوای.خدا نکنه منو بابایی با هم صحبت کنیم اون وقته که شما شروع می کنی به جیغ زدن,اونم چه جیغ هایی.........وای وای.......... شبا هم سخت می خوابی البته معمولا که نمی خوابی به پیشنهاد بابایی حمومت میکنیم تا راحت تر خوابت ببره.آب بازی و حموم رو که نگو ...خیلی دوست داری اما بعد حموم لباس پوشوندنت مصیبت شده...می زنی زیر گریه و ما رو خیلی کلافه می کنی.  ...
7 مرداد 1391

سالگرد پیوند مامانی و بابایی

امروز ششمین سالگرد عقد مامان و بابا بود پسرم از خدا خیلی خیلی ممنونم که تو ششمین سالگرد عقدمون یه پسر شش ماه و...چند روزه داریم اونم چی یه پسر به شیرینی شما آقا مانی... راستش فکر می کردم امسال و با مشغله هایی که داریم و حضور وروجکی مثل شما بابایی یادش نمونه سالروز پیوندمونو ولی بازم مثل همیشه بابایی غافلگیرم کرد پسرم خصوصا با اون شعر بسیار زیبا... بابایی متشکریم بابایی متشکریم بابایی دوست داریم     ...
5 مرداد 1391

نق نق کردن های پسری

وای چقدر اذیت شدیم تا لالا کنی هم مامان هم مانی معمولا صبح ها دو ساعت بعد اینکه از خواب بیدار شدی یه چرتی می زنی امروز یه ساعتی فقط نق نق کردی خوابت می اومد ولی مقاومت می کردی دیگه نمی دونستم باید چی کار کنم... نه تو بغل آروم بودی نه تو تخت نه گشنه بودی و نه...نمی دونم مشکل چی بود!بعضی وقتا مثل همین امروز پسر بد میشی...الهی قربونت برم که وقتی پسر بد هم میشی باز خواستنیی آدم دلش می سوزه آخه اگه مشکلی هم باشه چیزی نمی تونی بگی جز گریه کردن... این دیگه هنر مامانه که بدونه مشکل بچه اش چیه... عذر پسرم که مامانی نتونست متوجه ی مشکل شما شه وکمی هم بی حوصله بودم فرشته ی قشنگم دوستت دارم  همین الان هم مثل فرشته ها خوابیدی  ...
5 مرداد 1391

مانی و حلقه های رنگی هوش

حلقه های رنگی چندروز پیش پسرم تلاش کردی تا حلقه ها رو درون پایه حلقه بندازی البته یه مدتی بود که اینو ازت می خواستم ولی بعد بی خیال شدم راستش دوست نداریم به اجبار کاری که در توانت نیست رو انجام بدی,آخه  هنوز خیلی کوچولویی البته وقتی بزرگ هم بشی باز کاری که در توانت نباشه یا علاقه مند نباشی رو ازت نمی خوایم عسلی.. و دیروز بلاخره موفق شدی که حلقه ها رو تو پایه بندازی دست و هورا برای مانی جونی عکسا تو ادامه مطلب:    ...
4 مرداد 1391